آسون به تو دلدام و دلباخته و بی دل شدم
آهسته بودم در خودم ،
با دیدنت پر شوق و شور و شر شدم
زلف پریشون گونه و چشم پر از برق و بلا
من چه کنم از دست تو ،
بیچاره ماندم بی حواس
آسون نبود تیر نگات ، آهسته برد صبر و قرار
من مانده ام مات نگات ،
چون چشم تو بی چون و چرا ...
چشم تو بی چون و چرا ست
آسون به تو دلدام و دلباخته و بی دل شدم
آهسته بودم در خودم ،
با دیدنت پر شوق و شور و شر شدم
زلف پریشون گونه و چشم پر از برق و بلا
من چه کنم از دست تو ،
بیچاره ماندم بی حواس
آسون نبود تیر نگات ، آهسته برد صبر و قرار
من مانده ام مات نگات ،
چون چشم تو بی چون و چرا ست
emra